میرم یه جای سرد پتوم رو بغل میکنم
اونقدر محکم میگیرمش تا تارو پودش رو لمس کنم
تلافی همه روزایی که حسرت آغوش کسی که دوسش دارم رو داشتم
حتی الان که تو بد ترین وضعم و نا امید تر از همیشه از آغوشش محرومم...........
اما فایده نداره چشامو میبندمو با خودم حرف میزنم مثه یه غریبه حالا دیگه وجود خودمم باهام غریبه شده
شروع میکنی خودت مخاطب خودتی پس خیلی راحت حرفاتو بزن
خیلی وقتا هست احساس میکنی افسرده شدی
این تو نیستی که افسرده شدی این اطرافیانت هستن که دارن بهت تلقین میکنن شاد نیستی
اونا نمیدونن شادی بعضی آدما تو غم هاشون نهفته هست
دارن آزارت میدن ولی تو به روت نمیاری تا حالا شده از خودت سوالی کنی چرا؟ تو چه گناهی کردی که باید اینقدر عذاب ببینی
حتما این سوالو از خودت پرسیدی اما کی تونست جوابت رو بده؟اونایی که مصوبش شدن؟ خودت ؟ عشقت ؟
اینجاست که دیگه هیچ جوابی واسه گفتن نداری .......
نمیخوای خاطراتت رو به خاطر بیاری چون غیر از اونایی که با عشقت داشتی همه درد آورن
حتی دیگه نمیخوای صدای خواننده های مورد علاقتو بشنوی
چون با هر کدومشون خاطره داری
میخوای از تنهایی فرار کنی اما کجا رو داری بری؟
با هیشکی حرف نمیزنی میری توی اتاقت درو قفل میکنی لامپ رو خاموش میکنی
توی تاریکی و سکوت مطلق دستات رو میبری وسط موهات سرت رو میکوبی به دیوار
شاید دیوونه شدی ولی نه دیوونه نشدی دارن دیوونت میکنن
اگه میتونی بهشون بگو پرده رو بزنن کنار خودشونو نشون بدن
نمیتونی بگی ؟
خوب نگو تو تنهایی خودت بمیر اونام همدمت نمیشن ولی شاید از این زندگی خلاصت کنن
آره دیگه بمیری بهتره تو که نمیتونی حوفتو بزنی همون بهتر که وجود نداشته باشی کاش اصلا به وجود نمیومدی
پس برو جلوی آینه اگه ظاهرت مثه دیروز مثه هرروز بود آینه رو بشکن
ولی آینه که گناهی نداره اگه تونستی خودت رو بشکن هر چند تو خیلی وقته شکستی
تو نابود شدی به دست خودت.........
حس میکنی دیگه تحمل حرفای خودتم نداری پس چشماتو باز میکنی
میری جلوی آینه همونی هستی که بود اما اینبار آینه رو نمیشکنی
جراتشم نداری خودتو بشکنی
میری رو پشت بوم تا بتونی یه کم نفس بکشی حالا وقتشه با خدای خودت صحبت کنی اونی که به وجودت آورد
اما تقصیره خدا نیست اینا همش تقصیره پدر و مادرته
اونا با بی اطلاعیشون از وجود قرص های LD و HD دست به همچین جنایتی زدن و تو رو به وجود آوردن
اما اگه بخوای حقت رو از اونا بگیری نمیتونی تو اگه میتونستی حرفاتو بهشون بزنی دیگه به اینجا نمیرسیدی
خیلی بهتر از الان بودی دیگه نمیخواستی از دستشون خودتو خلاص کنی
حالا به خدا بگو
خدایا تو منو به این دنیا آوردی حالا برگردون منو
به جهنمتم راضیم فقط دیگه نمیخوام اینجا باشم
میخوام به این زندگی پایان بدم هر چند کم بود ولی تحمل بیشتر از اینو ندارم
تمومش کن........
تمومش کن.........
تمومش کن........
تو اینو هزاران بار تکرار کردی ولی خدا هیچوقت به حرفات اهمیت نداد
پس بمون و با همه سختی ها مبارزه کن
بمون و زندگی کن........
دوباره شروع کن...........
|